عباسمیرزا، ولیعهد نامدار قاجار و حاکم آذربایجان، از معدود شاهزادگانی بود که هم در قامت یک فرمانده نظامی و هم در هیئت یک اصلاحطلب در تاریخ ایران شناخته میشود. او درست در زمانی به صحنه آمد که شکاف میان ایران و اروپا، بهویژه در عرصه نظامی و اقتصادی، بهوضوح آشکار شده بود. اروپا در آستانه انقلاب صنعتی و ارتشهای منظم ملی قرار داشت، حال آنکه ایران همچنان با ساختار ایلیاتی، قشون پراکنده و خزانهای ناتوان اداره میشد.
مهمترین نقطه قوت عباسمیرزا درک همین ضعف ساختاری بود. او نخستین کسی بود که با تشکیل «نظام جدید» کوشید ارتشی منظم و به سبک اروپایی ایجاد کند و در تبریز پایگاه آموزشی و نظامی بنا نهاد. بهکارگیری مستشاران فرانسوی و سپس بریتانیایی، تجدید سازمان توپخانه و آموزش یگانهای پیاده، بخشی از این تلاش بود. در عرصه اجتماعی نیز ابتکاراتی ماندگار از خود بهجا گذاشت: تأسیس چاپخانه در تبریز، اعزام محصلان به اروپا، و آغاز واکسیناسیون آبله در ایران. این اقدامات هرچند محدود، اما نخستین گامهای عملی برای انتقال دانش و فناوری نوین به ایران محسوب میشوند.
با این همه، دوره ولایت او بر آذربایجان با ضعفها و محدودیتهای جدی همراه بود. ساختار مالی و اداری قاجار توان تأمین هزینههای ارتش نوین را نداشت و اصلاحات او اغلب نیمهکاره رها میشد. میراث ذهنی کشورگشایی شاهان پیشین نیز بر او سایه انداخته بود و سبب شد وارد جنگ با عثمانی شود؛ جنگی که بیش از دستاورد، فرسایش و هزینه برای ارتش تازهساز او به همراه داشت. افزون بر این، او در قفقاز با خاننشینهای پراکنده و بیثباتی روبهرو بود که گاه به عثمانی و گاه به روسیه گرایش داشتند و همین شرایط، دست روسیه را برای نفوذ بیشتر باز میگذاشت.
بزرگترین چالش دوران او، جنگهای ایران و روس بود. شکست در جنگ نخست به عهدنامه گلستان انجامید که عباسمیرزا نقشی غیرمستقیم در آن داشت، زیرا تصمیم نهایی را فتحعلیشاه و صدراعظم گرفتند. اما در جنگ دوم، که با شکست سخت ایران و اشغال تبریز همراه شد، او بهعنوان ولیعهد و فرمانده اصلی ناگزیر شد عهدنامه ترکمانچای را شخصاً امضا کند. این معاهده تلخ، جدایی ایروان و نخجوان و تحمیل شرایط سنگین سیاسی و مالی بر ایران را رقم زد. با این حال، میتوان گفت امضای او از سر اجبار بود: اگر قرارداد پذیرفته نمیشد، خطر سقوط قاجاریه و حتی از دست رفتن آذربایجان داخلی و تهران وجود داشت.
به این ترتیب، عباسمیرزا چهرهای دوگانه در تاریخ ایران است: از یک سو آغازگر اصلاحات و پیشرو در درک ضرورت نوسازی کشور، و از سوی دیگر فرماندهای که درگیر جنگهای پرهزینه و گرفتار در ضعف ساختاری دولت شد و در نهایت ناچار به پذیرش معاهدات سنگین گردید. هرچند نتوانست ایران را در برابر قدرتهای زمانه سربلند کند، اما میراث فکری و اصلاحی او الهامبخش نسلهای بعدی شد و مسیر تازهای را در تاریخ قاجار گشود.